وارد شدن به رابطهای با یک فرد خودشیفته میتواند تجربهای پرفراز و نشیب و در نهایت فرسایشی باشد. یکی از بزرگترین چالشهای این روابط، تلاشهای بیوقفه و ناکام پارتنر برای جلب رضایت و خوشحال کردن فرد خودشیفته است. فارغ از اینکه چقدر تلاش میکنید، چقدر فداکاری میکنید و چه کارهایی انجام میدهید، همیشه احساس میکنید کافی نیستید. در این مقاله به این سوال میپردازیم که چرا افراد خودشیفته در روابط هیچگاه از شریک خود راضی نیستند.
خودشیفتگی چیست و از کجا سرچشمه میگیرد؟
برای درک رفتار یک فرد خودشیفته، ابتدا باید ریشههای آن را بشناسیم. خودشیفتگی یا Narcissism، یک اختلال شخصیتی است که با الگویی فراگیر از بزرگبینی، نیاز به تحسین مداوم و فقدان همدلی مشخص میشود. این افراد ظاهری بسیار مطمئن و جذاب دارند، اما در درون، عزت نفس بسیار شکننده و آسیبپذیری دارند.
ریشههای خودشیفتگی اغلب به دوران کودکی بازمیگردد. این اختلال میتواند ناشی از موارد زیر باشد:
- تربیت با ستایش بیش از حد: والدینی که به طور افراطی فرزند خود را میستایند و او را برتر از دیگران میبینند، ممکن است باعث شوند کودک یک حس بزرگبینی غیرواقعی پیدا کند.
- کمبود توجه و تأیید: در مقابل، کودکانی که مورد بیتوجهی یا تحقیر قرار گرفتهاند، ممکن است برای جبران این کمبود، به یک مکانیسم دفاعی برای پنهان کردن آسیبپذیری خود پناه ببرند و به فردی خودشیفته تبدیل شوند.
در هر دو حالت، روان فرد خودشیفته یک مکانیسم دفاعی را توسعه میدهد تا از آسیب دیدن نفس شکننده خود محافظت کند. این افراد برای تقویت هویت خود به تأیید دائمی از بیرون نیاز دارند و در این مسیر، روابط و افراد را تنها به عنوان ابزاری برای تأمین این نیاز میبینند.
رفتارهای افراد خودشیفته در رابطه
در یک رابطه، فرد خودشیفته رفتارهایی از خود نشان میدهد که به دلیل نیاز او به کنترل، قدرت و تحسین مداوم است. این رفتارها شامل:
- تأییدطلبی مداوم: آنها دائماً به دنبال تحسین، ستایش و تمجید از سوی شریک خود هستند. هرگونه انتقاد یا بیتوجهی را به عنوان یک حمله شخصی تلقی میکنند.
- فقدان همدلی: آنها قادر به درک احساسات و نیازهای شریک خود نیستند. دنیای آنها حول محور خودشان میچرخد و نمیتوانند خود را جای دیگری بگذارند.
- گازلایتینگ (Gaslighting): آنها برای کنترل شریک خود، واقعیت را تحریف میکنند و به او القا میکنند که برداشتهایش از واقعیت اشتباه است.
- کاهش ارزشگذاری (Devaluation): در ابتدا، فرد خودشیفته شریک خود را ایدهآل و بیعیب و نقص میبیند، اما به محض اینکه نیازهایش تأمین نشود، به راحتی ارزش شریک خود را پایین میآورد.
چرا تلاشهای پارتنر برای جلب رضایت فرد خودشیفته کافی نیست؟
چالش اصلی در رابطه با یک فرد خودشیفته این است که هر چقدر هم تلاش کنید، هیچگاه کافی نیست. دلیل این امر در روان آسیبدیده خود فرد خودشیفته نهفته است:
1. “چاه بیپایان” تأیید: نیاز فرد خودشیفته به تأیید، مانند یک چاه بیپایان است. هیچ مقدار محبت، ستایش یا فداکاری نمیتواند این چاه را پر کند، زیرا این نیاز از درون خود فرد برطرف نمیشود و دائماً به تأیید خارجی وابسته است.
2. نیاز به احساس برتری: فرد خودشیفته تنها زمانی احساس ارزشمندی میکند که خود را برتر از دیگران، حتی شریک خود، ببیند. اگر شریک او تمام تلاش خود را بکند و موفق باشد، فرد خودشیفته ممکن است حسادت کند و به جای تشکر، احساس تهدید کند.
3. انتظارات غیرواقعی: خودشیفتهها انتظاراتی غیرواقعی از شریک خود دارند. آنها انتظار دارند شریک زندگیشان تمام نیازهای عاطفی آنها را بدون کم و کاست تأمین کند و هرگز خطا نکند.
4. نفی خودآگاهی: آنها معمولاً از مشکلات خود آگاه نیستند و مسئولیت رفتارهای خود را نمیپذیرند. به جای پذیرش اینکه خودشان نیاز به تغییر دارند، همیشه تقصیر را به گردن دیگران میاندازند.
آیا میتوان رضایت یک خودشیفته را به دست آورد؟
پاسخ کوتاه و صریح این است: خیر. تلاش برای جلب رضایت یک فرد خودشیفته، مانند دویدن روی یک تردمیل است که هرگز به خط پایان نمیرسد. این تلاش نه تنها بینتیجه است، بلکه انرژی و عزت نفس شما را به شدت فرسایش میدهد. دلیل اصلی این است که نیاز به رضایت درونی، نه از طریق تأیید خارجی، بلکه از طریق پذیرش خود و کار بر روی آسیبهای درونی فرد برطرف میشود. فرد خودشیفته به جای اینکه این کار را انجام دهد، به مکانیسمهای دفاعی خود پناه میبرد و دائماً به دنبال تأیید از بیرون است. از این رو، هرگونه تلاش شما برای جلب رضایت او، تنها برای مدت کوتاهی تأثیر دارد و پس از آن، به نیازهای بیپایان او بازمیگردد.
آیا میتوان به تغییر فرد خودشیفته امید داشت؟
این سوال، مهمترین سوال برای هر فردی است که با یک خودشیفته در ارتباط است. امید به تغییر یک فرد خودشیفته، اغلب یک امید واهی و مخرب است. دلایل زیر نشان میدهد که چرا تغییر در این افراد بسیار نادر و دشوار است:
1. عدم خودآگاهی و انکار: یک فرد خودشیفته به ندرت میپذیرد که مشکلی دارد. آنها رفتارهای خود را توجیه میکنند و مسئولیت را به گردن دیگران میاندازند. اولین و مهمترین قدم برای تغییر، یعنی پذیرش مشکل، در آنها وجود ندارد.
2. مقاومت در برابر درمان: فرد خودشیفته معمولاً به دلیل انکار مشکلاتش، تمایلی به مراجعه به درمانگر ندارد. حتی اگر به اصرار شریک خود این کار را انجام دهد، همکاری فعالی با درمانگر نخواهد داشت و به سرعت درمان را ترک میکند.
3. هویت شکننده: پذیرش خطا به معنای تأیید شکنندگی هویت آنهاست. این برای آنها بسیار سخت است و به همین دلیل، ترجیح میدهند در همان الگوی رفتاری خود باقی بمانند.
در نتیجه : هرچند ممکن است مواردی از تغییر در افراد خودشیفته وجود داشته باشد، اما این امر بسیار نادر است و تنها زمانی اتفاق میافتد که خود فرد به نقطهای برسد که از وضعیتش خسته شود و داوطلبانه برای درمان اقدام کند. به جای تمرکز بر تغییر فرد خودشیفته، بهتر است بر روی سلامت روانی خود و تعیین مرزهای سالم در رابطه تمرکز کنید.
نتیجهگیری
رابطه با یک فرد خودشیفته، یک بازی باخت-باخت است. تلاش برای جلب رضایت او مانند دویدن روی یک تردمیل است که هرگز به خط پایان نمیرسد. آگاهی از این الگوهای رفتاری و پذیرش اینکه شما مسئول خوشبختی فردی دیگر نیستید، اولین قدم برای رهایی از این روابط سمی است. اگر در چنین رابطهای هستید، بهترین راهکار مشورت با یک رواندرمانگر متخصص است.